دزسیرآمدنت ....
مارا گلی از روی تو چیدن نگذارند چیدن چه خیال است که دیدن نگذارند
گفتم شنود مژده دیدار تو گوشم آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند
صد شربت شیرین زلبت خسته دلان را نزد یک لب آرندو چشیدن نگذارند
بخشای بر ان مرغ که خونش گه بسمل بر خاک بریزند و تپیدن نگذارند
پروين خدايت بيامرزد......
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنتگاه
خاطری را سبب تسکین است
گاهی دلم انقدر از زندگی سیر می شود که
می خواهم تا سقف اسمان پرواز کنم
و رویش ارام و اسوده دراز بکشم
مثل ماهی حوضمان که چند روزی است
روی اب است...
___████__████_███
هـمـيـشـه نـبـايـد زد . . !
گـاهـي اوقـات هـم بـايـد خـورد . . . بـعـضـي حـرف هـا را . . !
دلت را بتکان
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
دو رکعت گریه
برایِ خـــاطـره هـــایم
.
.
یک قنـــوت ســکوتــ
برایِ یـــادت
.
.
دو سجـــده بی قـــراری
برایِ عشــقِ بربــــاد رفتــه
.
.
یک تشـهد
برایِ مــــرگِ دلـم. . !!