ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
"جولیا" زشت بود و کریه المنظر ، با دندان هایی نامتناسب
که اصلا به صورت او نمی آمدند. اولین روزی که " جولیا " به
مدرسه ما آمد هیچ دختری حاضر نبود کنار او بشیند.یادم هست همان روز " ژانت " دوست صمیمی خواهر من
که دختر بسیار زیبایی بود مقابل " جولیا " ایستاد و از او
پرسید: آیا میدانی زشت ترین دختر این کلاس هستی؟!
همه از این جمله " ژانت " خنده شان گرفت. حتیبعضی از پسر های کلاس در تصدیق حرف " ژانت " سر تکان دادند و " ویلیام " که همیشه
خودش را برای ژانت لوس میکرد ، اضافه کرد: حتی بین پسر ها هم!! اما " جولیا " با نگاهی مملو
از مهربانی و عشق در جواب " ژانت " جمله ای گفت: که باعث شد همان روز اول تمام دختران
کلاس احترام " جولیا " را بیشتر از " ژانت " حفظ کنند!! او در جواب گفت: اما " ژانت " تو بسیار زیبا
و جذاب هستی. در همان هفته اول " جولیا " محبوب ترین و خواستنی ترین عضو کلاس شد.
و کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه میخواستند " جولیا " با آنها هم گروه باشد.
او برای هر کس اسم مناسبی انتخاب کرده بود.
به یکی میگفت: چشم عسلی و به دیگری ، لقب ابرو کمانی داده بود.
حتی به آقای " ساندرز " معلم کلاس لقب خوش اخلاق ترین و باهوش ترین معلم دنیا را داده بود.
ویژگی برجسته " جولیا " در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود ، که واقعا به حرف هایش ایمان
داشت و دقیقا به جنبه های مثبت شخصیت هر فرد اشاره میکرد.
مثلا به من میگفت: بزرگترین نویسنده دنیا و به " سیلویا " خواهرم میگفت: بزرگترین آشپز دنیا!!
و حق هم داشت. آشپزی " سیلویا " حرف نداشت و من تعجب کرده بودم که چگونه " جولیا " در
همان هفته اول متوجه این موضوع شده بود.
سال ها بعد " جولیا " به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شد و من بعد از ده سال وقتی با
او برخورد کردم بی توجه به قیافه و صورت ظاهریش احساس کردم ، شدیدا به او علاقه مندم.
" جولیا " فقط با تعریف ساده از خصوصیات مثبت افراد در دل آنها جای باز میکرد. سالِ پیش وقتی
که برای خواستگاری او رفتم دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش خواندم و او با همان سادگی
و وقار همیشگی اش گفت: "برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب باشد"
و من بلافاصله و بدون هیچ تردیدی در همان اتاق شهرداری از او خواستگاری کردم.
در حال حاضر من از " جولیا " یک دختر سه ساله به نام " آنجلا " دارم. " آنجلا " بسیار زیباست.
و همه از زیبایی صورت او در حیرتند ؛ روزی مادرم از " جولیا " راز زیبایی " آنجلا " را پرسید:
و " جولیا " در جوابش گفت: من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی های خانواده را به ما بخشید... .