دومی گفت: ای سقه سیا آخرش به درد یه جایی خوردیا فکرکنم برق رفت
اون یکی در جواب گفت: اینجوری بهتره یا یک کس و کاری وآسه مون پیدا میشه یا هم یه جوری گم و گورمون می کنن
سوار تاکسی بود’ دید کمی جلوتر جمعیت زیادی دارن با هم بگو مگو می کنند شیشه ماشین رو باز کرد’ بوی کله پاچه تا توی مغز استخوانش رخنه کرد .
یک مرتبه از خواب پرید صورتش کاملا ملتحب وعرق کرده بود ’ هنوز بوی کله پاچه را داشت احساس می کرد’ به هر زحمتی بود خودش رو به ویلچر رسوند می دونست که چیزی توی یخچال نیست ’خیلی وقت بود که یخچال طعم برق رو هم نچشیده بود .
دستاش رو با قدرت به چرخای ویلچر می زد تا خودش رو به در خونه رسوند در رو باز کرد دیگه واسش اصلا مهم نبود که در خونه رو قفل کنه یا نه به خاطر اینکه چیزی توی اون خونه که اسم متروکه هم واسش حیف بود نبود .
وارد کوچه که شد منتظر بود که مرد کله پاچه فروش بیاد سراغش و یه مشت فحش و خفت بارش کنه’ از ترس سرش رو پایین انداخته بود و به خودش فحش می داد’ خیلی وقت بود که کیسه هاش رنگ پول هم ندیده بودند .
جلو کله پاچه فروشی که رسید دید که در مغازه بسته است’ خیالش راحت شد ولی ناراحت بود’ با اینکه این همه بده کاری بالا آورده بود دوست داشت یه عالمه کتک و فحش و بد و بیرا از مرد کله پاچه فروش تحمل کنه ولی اگه یه بار دیگه هم که شده یه دست کله پاچه مفصل با خیال راحت بدون اینکه به جایی فکر کنه بخوره .
اینبار با قدرت بیشتری به چرخای ویلچر ضربه وارد می کرد ’ انگار هیچ وقت با این شدت به چرخای ویلچرش ضربه نزده بود .
هنوز نیم ساعتی بیشتر نگذشته بود ’ کمی آنطرفتر جمعیت زیادی با هم بگو مگو می کردند’ ودر بین آنها یک ویلچر در حال سوختن بود ومردی که جزغاله شده بود ’ باد خاکسترش را با خود می برد .
بوی کله پاچه تا مغز استخوان آدم رخنه می کرد .
بینیش انگار شکسته بود و خون زیادی از روی لبها و چانه هایش به روی زمین می ریخت , زخم عمیقی قسمتی از صورتش را پوشانده بود ,اطراف چشمش حسابی ورم کرده وخون آلود بود , به سختی می شد مردمک چشمانش را دید , مرد سعی کرد صورتش را جلوتر ببرد تا بلکه بهتر بتواند مردمک چشمانش را ببیند ,چند لحظه ای خیره شد ,احساس کرد چند نفر از رو برو سنگ پرتاب می کنند و شاید باخنده هم حرفی را تکرار می کردند , بغض گلوی مرد را می فشرد و خواست تا صورتش را نوازش کند , همینطور که دستانش را به طرف صورت زن می برد, پیش گوشش صدایی شنید
ببخشید ... ببخشید آقا به تابلوها دست نزنید .
پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دکتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی …
پزشک جراح در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه.این عمل، کاملا در مرحله أزمایش، ریسکی و خطرناکه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین.”
اعضاء خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردند. بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید :”خب، قیمت یه مغز چنده؟”
دکتر بلافاصله جواب داد :”۵۰۰۰$ برای مغز یک زن و ۲۰۰$ برای مغز یک مرد.” موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می کردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نکنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که :چرا مغز خانمها گرونتره؟”
دکتر خیلی ارام جواب داد : اخه مغز اقایون کار کرده است و دست دومه ولی مغز خانوما کار نکرده است و بخاطر همین گرونه .
نظر فراموش نشه البته خانوم ها به دل نگیرن
داستان کوتاه حقیقتی پنهان
در اتاقو قفل کرد
پرده پنجره اتاق رو کشید
نشست روی صندلی
سیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد
تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت
و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ ,
به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد
دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد
انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد
مرد از تماشای این هماغوشی بی رحمانه , سرگیجه گرفت و به سرفه افتاد
....
روزهای اول گل سرخ بود و چشم ها
لرزش خفیف لب ها بود و نگاه های پر از ترانه
شنیدن بود و تپیدن
عشق بود و رعشه های خفیف و گرم زیر پوستی
روزهایی که همه چیز معنای خاصی داشت و سلام ها مثل قهوه داغ ,
در یک بعد از ظهر سرد زمستان , حسابی , می چسبید
تعریف مرد , از عشق , دوست داشتنی فرا تز از مرزهای منطق بود و زن ,
عشق را به ایثار دل , تفسیر می کرد
مرد , که هیچگاه عاشق نشده بود ,
از گرمای با او بودن ,
لذت می برد .
و حس می کرد چیزی در درونش متحول می شود
و زن , مدام لبخند می زد ,
و گاهی چشم هایش از هیجان , مرطوب میشد و دستهایش مرتعش از لمس با هم بودن ,
دستهای مرد را در آغوش میکشید
روزهای اول , همیشه زیباست .
مثل روز اول خریدن یک کفش چرم براق
مثل روز اول مدرسه
مثل روز تولد
هر تماسی , پر بود از فدایت شوم ها و دوستت دارم ها و بی تو هرگز
و هر نگاهی , لبریز بود از تمنا و خواستن و نیاز
زن , مثل بهار شده بود .
پراز طراوت و تازگی و تبسم های پنهان همیشگی
و مرد , شاد تر از تمام روزهای تنها بودنش , راست قامت و بی پروا
روی این وسعت سفید , لکه ای هم اگر بود , محو بود و مبهم
یا اگر خیلی هم بزرگ بود ,
به چشم هیچکدامشان , نمی آمد
شعرهای عاشقانه بود و وعده های مخفیانه
.....
روزهای خوب , زود می گذرد .
قانون " بودن " همین است
روزهای خوب , عمرش , مثل عمر پروانه هاست
کوتاه و زیبا
و روزهای خوب , کم کم , تمام میشد .
مرد ؛ باز , آهسته , به زیر لب ترانه های غمگین می خواند
و زن , تبسم های کنج لبش را , گم کرده بود
تکرار و تکرار و تکرار
شاید همین تکرار بود که همه چیز را فدای بودن خویش کرده بود
و شاید هم , با هم بودن ها , بوی کهنگی و نم گرفته بود
هر چه بود , مثل سرمایی سوزناک و خشک , به زیر پوست عشق , نفوذ کرده بود
و شاید هم , اصلا , عشقی در کار نبود .
....
- من هیچوقت عاشق نمی شم .
هیچوقت ...
فکر کردی منم ازونام که به خاطر یکی , خودشو از روی ساختمون پرت میکنه ؟
فکر کردی اگه نباشی تب می کنم ؟
نه جونم ... اینطوریام نیس , دوستت دارم ولی خل و چل بازی بلد نیستم
حالا دو روز مارو بی خبر میذاری و به تلفونامونم جواب نمیدی بی معرفت ؟
فکر کردی با این کارت , عشقتو توی دلم میکاری ؟
نه به خدا , این کارا همش از بی مرامیته .... حتما یادت رفته اون شباییکه تا صدامو نمیشنیدی خوابت نمی برد
عیبی نداره ... میگذره ,
یه جورایی می سوزم , حتما کیف می کنی نه ؟
میسوزم از اینکه گفتم همدلمی ... نگو فقط همرام بودی ... دلت کجا بودو فقط شیطون میدونه ...
مرد میگفت و از پس دودهای مواج , روزهای گذشته را , جستجو می کرد
و زن , همه چیز انگار , برایش خوابی بود کوتاه و سنگین :
- خودت چی ؟
خودت اگه یه هفته هم بری توی غار تنهاییت , هیچکی حق نداره صداش در بیاد
حالا یه تلفنتو جواب ندادم شدم بدترین آدم دنیا
خب چی داری برام بگی ؟ فکر نمی کنی همه چی خیلی بیخودی و تکراری شده ؟
خسته ام کردی , هیچ حس و حالی تو صدات نیست , انگار دارم با سنگ صحبت می کنم
حرفامون جمله به جمله اش اونقدر تکراری شده که نگفته همه شو از برم
نگفتم عاشقم باشو خودتو برام از رو ساختمونا پرت کن پایین
فقط خواستم بفهمم بودن و نبودنم فرقی ام برات داره یا نه ....
که تو هم خوب جوابمو دادی
....
بوق ممتد .
مثل یک دیوار آجری بلند است .
تا آسمان
انگار که دیوار, آسمان آبی را دو تا می کند
بوق ممتد , یعنی رفتن , بدون خداحافظی
یعنی , چیزی شبیه فحش های بد ....
...
مرد دست در جیب
با قدی خمیده و چشمانی بی خواب
قدم زدن را برای فراموش کردن , امتحان می کرد
و زن , بی پروا , عشقی تازه می خواست
اندام نحیفش , تحمل بار تنهایی را نداشت
صدای تازه , گرمتر از صداهای تکراری و واژه های تکراریست
عشق تازه , آدم را دوباره نو می کند
انگار آدم برای ادامه زندگی اش , دوپینگ می کند
عشق تازه , جسارت فراموشی خاطرات عشق کهنه را می طلبد و لگد زدن به تمام با هم بودن های قدیم
مرد نمی توانست
مردها گاهی خیلی سخت می شوند
سخت و بیروح و لایه لایه
و مردی که واپس زده از عشقی نافرجام باشد ,
می شکند ,
ذوب می شود و اینبار به جای شیشه ,
سنگی می شود سخت تر از خارا
....
آدم دلش تنگ می شود
دل آدم هم که تنگ شود , نفسش میگیرد
هوای گذشته ها را می خواهد
حتی شده به یک نفس عمیق
یکسال گذشت
تنهایی همراه مرد بود
و زن , انگار دوباره , واپس زده عشقی چندین باره بود
مرد , نه اینکه عاشق بوده باشد ... نه .... فقط از روی دلتنگی
گوشی تلفن را بر می دارد و شماره ها را برای شنیدن , نوازش می کند :
- الو ...
صدای زن شکسته و خراشیده است
انگار قبلش سیگار کشیده باشد .. آنطوری
صدا , در عین غریبه گی اش , دل مرد را می لرزاند
آن روزها چقدر خوب بود ها ...
- الو ... بفرمایید
مرد , دلش می خواهد نفس عمیق بکشد
دلش می خواهد نفس حبس شده در سینه اش را با سلامی تازه , بدمد بیرون
گاهی می شود در یک آن , همه چیزهای بد را فراموش کرد
انگار که از همان اول نبوده
مرد تصمیمش را گرفت که ناگهان از پس صدای زن , صدای مردی غریبه آمد
صدای قلدر و خشن :
- الو .... د چرا حرف نمی زنی مزاحم ....
قلب مرد انگار که , ایستاد
گوشی را کوبید روی تلفن
مردی غریبه ! ... رویا که رنگش می پرد می شود کابوس
و مرد غریبه کابوس رویاهای دلتنگی مرد شد
مرد , نحیف و قد خمیده
در اتاقو قفل کرد
پرده پنجره اتاق رو کشید
نشست روی صندلی
سیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد
تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت و مرد ,
با چشم های نیمه باز و سرخ , به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد
....
زن , نشسته بود لبه تخت
شکسته و بیروح
مرد غریبه لباس هایش را پوشید
بوسه سرد مرد غریبه , شانه های لخت زن را آزرد
- دوستت دارم
صدای مرد غریبه , شبیه سائیدن ناخن به دیوار سیمانی بود
زن خوب گوش سپرد
نه ... این صدا هم تازگی نداشت
این صدا هم تکراری بود .
زن , در جستجوی تازه تر شدن ,
اندازه تمامی دستمالهای کاغذی دنیا , چروکیده بود
...
رسم است زیبایی ها را می نویسند و
بعد ها افسانه می خوانندش
و نسل به نسل , آدم ها با ولع
تمام کلمه هایش را می خوانند و حفظ می کنند
حقیقت را که بنویسی
نه کسی می خواند
نه کسی حفظش می کند
حقیقت , آنقدر زشت است گاهی که آدم ها ترجیح می دهند در عمیق ترین نقطه قلبشان , به خاکش بسپارند
تمام .
داستان کوتاه مجسمه و سنگ مرمر
توی یه موزه معروف سنگ های مرمر کف پوش شده بود , مجسمه بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته شده بودند که مردم از راه های دور و نزدیک واسه دیدنش به اونجا می اومدن .
و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه !
یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود ؛ با مجسمه شروع به حرف زدن کرد و گفت :
" این ؛ منصفانه نیست !
چرا همه پا روی من می ذارن تا تو رو تحسین کنن ؟!
مگه یادت نیست ؟!
ما هر دومون توی یه معدن بودیم , مگه نه ؟
این عادلانه نیست !
من خیلی شاکیم ! "
مجسمه لبخندی زد و آروم گفت :
" یادته روزی که مجسمه ساز خواست روت کار کنه , چقدر سرسختی و مقاومت کردی ؟ "
سنگ پاسخ داد :
" آره ؛ آخه ابزارش به من آسیب میرسوند . "
آخه گمون کردم می خواد آزارم بده .
آخه تحمل اون همه درد و رنج رو نداشتم . "
و مجسمه با همون آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که :
" ولی من فکر کردم که به طور حتم می خواد ازم چیز بی نظیری بسازه .
به طور حتم بناست به یه شاهکار تبدیل بشم .
به طور حتم در پی این رنج ؛ گنجی هست .
پس بهش گفتم :
" هرچی میخوای ضربه بزن ؛ بتراش و صیقل بده ! "
و درد کارهاش و لطمه هائی رو که ابزارش به من می زدن رو به جون خریدم .
و هر چی بیشتر می شدن ؛ بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر بشم !
پس امروز نمی تونی دیگران رو سرزنش کنی که چرا روی تو پا میذارن و بی توجه عبور می کنن
آره عزیز دلم ! رنج و سختی ها هدایای خالق مهربون هستیه به من و تو .
و ... یادمون باشه قراره اون قدر خوشگل بشیم که خودمون هم نمی تونیم از الان باور و تصور کنیم .
پس بیا ازین به بعد به هر مسئله و مشکلی سلام کنیم و بگیم : خوش اومدی و از خودمون بپرسیم :
" این بار اون لطیف بزرگ چه موهبت و هدیه ای برامون فرستاده ؟ "
داستان کوتاه ویولونیست در متروی تهران
یکی از صبحهای سرد دی ماه سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت.
او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان میرفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد: ویولونیست، نخستین پولش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.
۵ دقیقه بعد: مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
۱۰ دقیقه بعد: پسربچه سهسالهای که در حالی که مادرش با عجله دستش را میکشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور میشد، به عقب نگاه میکرد و ویولنیست را میدید.
چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچهها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.
۴۵ دقیقه بعد: نوازنده بیتوقف مینواخت.
تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند.
بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند.
ویولینست، در مجموع 14500 تومان کاسب شد.
یک ساعت بعد: مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد.
هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.
بله. هیچ کس این نوازنده را نمیشناخت و نمیدانست که او «سَیّد محمّد شریفی» است، یکی از بزرگترین موسیقیدانهای دنیا.
او یکی از بهترین و پیچیدهترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولناش که ۳۵ میلیون تومان میارزید، نواخته بود.
تنها دو روز قبل، سَیّد محمّد شریفی در برج میلاد کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودیاش 100 هزار تومان بود.
این یک داستان واقعی است.
روزنامۀ همشهری در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که سَیّد محمّد شریفی به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد.
سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد میشوند: در طول زندگی خود چقدر زیبایی در اطرافمان بوده که از دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟
به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟
در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟
تبلیغ زیبایی ها چقدر در تشخیص واقعی زیبایی توسط خودمان تاثیر گذار بوده؟ (به عبارت دیگر آیا زیبایی را خودمان تشخیص میدهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟!!!)
و نتیجهای که از این داستان گرفته میشود: اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقیدانهای دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقیهای نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، …
پس: از چند چیز خوب دیگر در زندگیمان غفلت کرده ایم؟
پلیس به غضنفر: اینجا ماهیگیری قدغنه!!! غضنفر: ولی اینجا تابلو نزدین!!!
پلیس: نزدیم که نزدیم، زود باش از بالای اون آکواریوم بیا پایین!!!!
=============================================
غضنفر میره کله پاچه فروشی، یارو بهش میگه: قربون چشم بگذارم؟
غضنفر میگه: نه ! حداقل صبر کن من برم قایم شم!
=============================================
غضنفر عاشق خدا می شه، کعبه می کشه از توش تیر رد می کنه
=============================================
غضنفر باباش میمیره میخواسته خاکش کنه، جو میگیرتش باراندازش میکنه!
=============================================
غضنفر می ره جبهه بعد از 2 روز برمی گرده.
میگن چی شد اینقدر زود برگشتی؟
میگه: بابا اونجا به قصد کشت تفنگ بازی می کنن!
=============================================
غضنفر رو برق می گیره، مامانش می گه: ننه جون ولش نکن همین بود که باباتو کشت!
=============================================
غضنفر می ره دزدی تفنگو می ذاره پشت گردن یارو
می گه: تکـون بخوری با لگد می زنم تو کمرت!
=============================================
به غضنفر می گن نظرت راجع به گرون شدن بنزین چیه؟
غضنفر می گه برای ما که فرقی نمی کنه، ما همون 1000تومن بنزین رو می زنیم
=============================================
از غضنفر می پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز می کنن؟
میگه: آخه پیاده خیلی راهه
=============================================
به غضنفر می گن اون جهنمه اون بهشت کدومشو می خوای بری؟
غضنفر می بینه جهنم خیلی ردیفه دار و درخت و از این حرفا.
میگه می رم جهنم. تا پاشو میزاره آتیش و این حرفا میریزه سرش.
میگه چی شد؟
می گن آخه چند وقت بود کسی نمی اومد اینجا، رفته بود رو اسکرین سیور
=============================================
به غضنفر میگن: چی شد مامانت مرد ؟
میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد...
میگن افتاد مرد ؟ میگه: نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکـ.ست افتاد.
بهش میگن اون موقع مرد؟؟
میگه:نه جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد.
میگن:خوب این دفعه مرد ؟ غضنفر میگه: نه بعد افتاد رو سقف گاراژ، سقف خراب شد!
بهش میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟
میگه:بازم نمرد، دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه، با تفنگ زدیمش
=============================================
غضنفر انگشتشو میکنه تو نافش، ریست میشه
=============================================
غضنفر جونش به لبش میرسه، تف میکنه میمیره
=============================================
غضنفر میمیره، عکسشو نداشتند بذارن رو قبرش، تا گردن دفنش میکنند
=============================================
غضنفر سر سفره داد می زده می گفته: بربری بدین! بربری بدین!
بهش میگن چی شده؟ ، میگه: آب تو گلوم گیر کرده
=============================================
غضنفر رشتهاش دامپروری بوده، روش نمیشده به کسی بگه.
یکی ازش میپرسه: رشتهات چیه؟
میگه: دامپیوتر، گرایش پشم افزار!
عزت الله ضرغامی اخیرا در جلسات متعددی گفته است: " بنده به هیچ وجه کاندیدای ریاست جمهوری نخواهم شد. تا زمانی که حکم مقام معظم رهبری برای صداوسیما را دارم به هیچ مسوولیت دیگری فکر نمی کنم."
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
علی نیکزاد در گفت و گو با خبرنگار اقتصادی خبرگزاری فارس در پاسخ به این سؤال که برای برخورد با تخلفات برخی تعاونی های مسکن مهر چه کردهاید؟ گفت: ما از برخی تعاونیهای مسکن مهر ممنون هستیم چرا که تعاونیهایی هستند که مردانه پای کار ایستادهاند و مردم را صاحبخانه کردهاند، ولی برخی از تعاونیهای مسکن متأسفانه انگیزهای برای اتمام پروژه مسکن مهر ندارند و گفته ایم زمینها را از آنها بگیرند.
وی ادامه داد: برخی تعاونیهای مسکن مهر تصور می کنند که ما میخواهیم آنها را از میدان ساخت و ساز دور کنیم در حالیکه این کار اصلا در ذهن ما نیست. ما تفاوت تعاونیهای کم کار با تعاونیهای پر کار را به خوبی میدانیم.
نیکزاد در پاسخ به این سؤال که به هر حال با تعاونیهای مسکن کم کار چه خواهید کرد؟ اظهار داشت: کاسه صبرم لبریز شده است و حتما با آنها برخورد خواهیم کرد. خواهش من از وزارت تعاون این است که در این خصوص وارد شود و از اکثر تعاونیهایی که موفق بودند تجلیل کند و با تعاونیهای بسیار اندکی که برای مردم مشکل درست کردهاند برخورد کند.
وی در ادامه درباره تکلیف ساختمان سران اجلاس گفت: تهران در شهریور ماه امسال میزبان سران کشورهای غیر متعهد است بنابراین هر هفته صبح ها ساعت 7:30 در آنجا هستم و پیگیر ساخت ساختمان اجلاس هستم.
نیکزاد افزود: برای مصلی تهران نیز وقت ویژهای گذاشتهایم و امسال قرار است نماز عید فطر در مصلی تهران برگزار شود. در مصلی 700 نفر و در ساختمان اجلاس تهران 1100 نفر روزانه در حال کارکردن هستند.
مردم مصر روز گذشته در تظاهرات میدان التحریر به طور نمادین دیکتاتور سابق این کشور و بازماندگان وی را به دار مجازات آویختند.
به گزارش زلال نیوز ، مردم مصر در تظاهرات روز گذشته خود به طور نمادین عروسک های حسنی مبارک، حبیب العادلی، علا و جمال مبارک و 6 معاون عادلی را به دار مجازات آویختند.
![]() |
اعدام نمادین مبارک و همدستانش |
![]() |
اعدام نمادین مبارک و همدستانش |
مردم مصر روز گذشته تظاهرات گسترده ای علیه بازماندگان رژیم حسنی مبارک و احکام دادگاه فرمایشی دیکتاتور سابق این کشور برگزار کردند.
این تظاهرات در پاسخ به فراخوان 40 گروه و تشکل حزبی سیاسی برگزار شده و مردم در این تظاهرات به حکم حبس ابد دادگاه قاهره درباره حسنی مبارک و حبیب العادلی، وزیر کشور مبارک به اتهام دست داشتن در کشتار تظاهراتکنندگان مصری در جریان انقلاب 25 ژانویه این کشور و تبرئه فرزندان مبارک و 6 معاون العادلی اعتراض کردند.
چینی ها در خیلی از صحنه ها حس برتری دارند. تنیسور چینی با قیمتی که برای کشورش بدست آورده صاحب چنین ثروتی شده است.
به گزارش باشگاه خبرنگاران، ستاره تنیس
چین، لی نا پس از کسب مقام قهرمانی در مسابقات این فرانسه به عنوان یکی از
پر درآمدترین ورزشکاران جهان تبدیل شده است.
وی با درآمدی معادل 43 میلیون دلار پس از ماریا شاراپوآ تنیسور روس دومین زن پر درآمد جهان ورزش در بخش زنان معرفی شده است.
تنیسور چینی با قیمتی که برای کشورش بدست آورده صاحب چنین ثروتی شده است.
قدس آنلاین:روز یکسنبه هفته جاری ، نوع خاصی از خورشیدگرفتگی اتفاق افتاد که از چین تا غرب ایالات متحده قابل مشاهده بود. در این نوع از خوشید گرفتگی که هر سال یک بار اتفاق میافتد، ماه به شکلی جلوی خورشید قرار میگیرد که شبیه به یک حلقه آتشین به نظر میرسد
منبع:زومیت
چاق ترین پسر4 ساله جهان
همراهان نیوز: لوژی.هائو از استان گوآنگ دونگ به وزن 63 کیلوگرم چاق ترین کودک 4 ساله جهان است که اخیرا کلینیکی در هنگ کنگ اعلام کرده وی را مجانی درمان میکند. به گفته پزشکان سلامتی این بچه 136 پوندی در معرض خطر بوده و ممکن است دچار مشکلات تنفسی حاد شود و به همین خطر کلینیکی در هنگ کنگ پیشنهاد داده تا وی را مجانی تحت درمان قرار دهند.