شاخ نیستم چون گاو نیستم...
خاص نیستم چون عقده ندارم...
بالا نیستم چون پرچم نیستم..فقط یه آدممممن همینم که هستم...
شاخ نیستم چون گاو نیستم...
خاص نیستم چون عقده ندارم...
بالا نیستم چون پرچم نیستم..فقط یه آدمم
چیزی که خیلی هـــــــــــــا نیستن...
ن همینم که هستم...
شاخ نیستم چون گاو نیستم...
خاص نیستم چون عقده ندارم...
بالا نیستم چون پرچم نیستم..فقط یه آدمم
چیزی که خیلی هـــــــــــــا نیستن...
چیزی که خیلی هـــــــــــــا نیستن...
جهنمی که آدماش مست باشن،از
دنیایی که آدماش پست باشن خیلی بهتره...
لعنت به دنیا و ادماش
از L O V E . S I B
از درخت پرسیدم چه شد که پیر شدی؟؟؟ گفت وقتی که رفتی،یارت با دیگری زیر سایه ام می نشست و به تو میخندید...!
ولی یاد گرفتم که تو زندگیـــــــــــم….
منت احدی رو نکشـــــم…
خداحافظ تو فرهنگ لغت من جوابـــــش فقط یه کلمه است...!
به سلامت
مـــــــالِ وَقتـــــــی بـــود ڪــــﮧ ســـــــاده بودم
اِمــــــــروز میــــــخــــوای بـــِــری ؟؟؟
هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــس !!!
فَقَطــ ” خــُــــــــــــــــــــــــــــــــــداحــــــــــــــــــــــــــــــــــافِظـــ
آب زیرکاه باش تا بهت اعتماد کنند
بی غیرت باش تا آزادی حس کنند
خیانتهایشان را نادیده بگیر تا آرام باشند
کذب بگو تا عاشقت شوند
هر چه نداری بگو دارم
هر چه داری بگو بهترینش را دارم
اگه ساده ای . . . اگه راستگویی . . .
اگه باوفایی . . . اگه با غیرتی. . . اگه یکرنگی
همیشه تنهایی رفیق . . .
جهنمی که آدماش مست باشن،از
دنیایی که آدماش پست باشن خیلی بهتره...
لعنت به دنیا و ادماش
از L O V E . S I B
خاطره ات به جای تو
رفتی و آشنای تو، بیتو غریب ماند و بس
قلب شکستهاش ولی پاک و نجیب ماند و بس
.
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستارهها بزن
.
تکیه به شانهام بده، دل به ترانهام بده
راوی آوارگیام، راه به خانهام بده
.
یکسره فتح میشوم، با تو اگر خطر کنم
سایهی عشق میشوم، با تو اگر سفر کنم
.
شبشکن صد آینه با شب من چه میکنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه میکنی
.
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع میکنم ولولهای دوباره کن
حکایت عشقمان
تا آنجا که نفس در سینه است ، یک نفس دوستت دارم تا آنجا که دنیایی هست و من زنده در این دنیا ، دوستت دارم تا اوج آسمان ، به رنگ عشق ، به رنگ روشنی ها… تا آنجایی که کسی نمیبیند ، تا جایی که کسی نمی آید ، دوستت دارم و از نهایت بی نهایت میگذرد ، نه شبیه لیلی و نه مثل مجنون قصه ها لیلی و مجنون ها می آیند و میروند در این روزها ، هر کسی ادعای دیوانگی دارد در این دنیا من نه مجنونم و نه فرهاد تو ، من هستم عشق بی همتای تو ، من برای توام و تا ابد در قلب تو ما برای هم زنده ایم ، نه به عشق دیگران ، این حکایت همیشه میماند در عشقمان! و آنکه ادعا کرد عاشق است و دل زد به دریاها ، رفت به سوی آن دنیاها ، هنوز هم نمیفهمد معنای واقعی عشق را ، من عاشقت شدم و یک قدم پا گذاشتم ، همه ی گذشته ها را جا گذاشتم ، تا رسیدم به تویی که همین سوی دنیایی ، در کنار همین ساحل دریایی! تو همینجایی در قلب من ، به خاطر عشق گذشتیم از هم ، تا از این گذشتن ها تنها عشق به جا بماند ، نفرت و فراموشی ها در همانجا بماند ، تا یکجا برسیم به هم ، همانجا قدم بزنیم در کنار هم ، برویم و برویم تا برسیم به نهایت عشقمان! با تو رسیدم تا آنجایی که دلهایمان به آرامش میرسند ، قلبهایمان طعم واقعی با هم بودن را میچشند، نه در اینجا تاریکی است و نه دلهره از آنهایی که خاموشی را به همراه خود دارند ! تا آنجایی که هیچکس جز من و تو نمیبیند دوستت دارم ، حالا با آن چشمان زیبایت عمق قلب مرا ببین که تا کجاها دوستت دارم…
خوشا به حال مؤمنی که زندگی اش (برای یافتن بعضی از صفات نیک) مانند زندگی (معنی دار) سگ باشد، چون در این حیوان 10 خصلت نیکو وجود دارد:
1-سگ در میان مردم قدر و قیمتی ندارد و این حال مسکینان است.
2-سگ، مال و ثروت و ملکی ندارد، و این صفت مجردان است.
3-سگ، خانه و لانه معینی ندارد و هر کجا که برود، رفته است و این حال متوکلان است.
4-سگ اغلب اوقات گرسنه است و این عادت صالحان است.
5-سگ اگر از صاحب خود تازیانه بخورد باز هم در خانه او را رها نمی کند و این عادت مریدان است.
6-سگ، درشب تنها مدت کمی می خوابد و این حال دوستداران خداست.
7-سگ، با آن که رانده می شود و ستم می کشد ولی وقتی او را صدا می زنند بدون دلگیری باز می گردد و این نشانه فروتنان است.
8-سگ، از خوراکی که صاحبش به او می دهد، راضی است و این حال قانعان است.
9-سگ بیشتر اوقات ساکت و خاموش است، و این علامت خائفان است.
10-سگ، وقتی می میرد، از خود میراثی به جای نمی گذارد و این حال زاهدان است.
منبع: تاملی در دعای ماه رجب
عشق بیداد من باختن یعنی لحظه عشق جان سرزمین یعنی یعنی زندگی پاک من عشق لیلی و قمار مجنون در عشق یعنی ... شدن ساختن عشق دل یعنی کلبه وامق و یعنی عذرا عشق شدن من عشق فردای یعنی کودک مسجد یعنی الاقصی عشق من عشق آمیختن افروختن یعنی به هم عشق سوختن چشمهای یکجا یعنی کردن پر ز و غم دردهای گریه خون/ درد بیشمار عشق من یعنی الاسرار کلبه مخزن اسرار یعنی عشق
آمدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد! عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد! آمدم تا از سر دلتنگی ام گریه ی تلخی در آغوشت کنم اما نشد..! نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم سعی کردم که فراموشت کنم اما نشد!
چقدر سخته دستای کسی رو که دوسش داری تو دستای یکی دیگه ببینی و... نتونی هیچی بگی،جز اینکه بگی: آهای غریبه... مواظب عشقم باش...
عشق بیداد من باختن یعنی لحظه عشق جان سرزمین یعنی یعنی زندگی پاک من عشق لیلی و قمار مجنون در عشق یعنی ... شدن ساختن عشق دل یعنی کلبه وامق و یعنی عذرا عشق شدن من عشق فردای یعنی کودک مسجد یعنی الاقصی عشق من عشق آمیختن افروختن یعنی به هم عشق سوختن چشمهای یکجا یعنی کردن پر ز و غم دردهای گریه خون/ درد بیشمار عشق من یعنی الاسرار کلبه مخزن اسرار یعنی عشق
"جولیا" زشت بود و کریه المنظر ، با دندان هایی نامتناسب
که اصلا به صورت او نمی آمدند. اولین روزی که " جولیا " به
مدرسه ما آمد هیچ دختری حاضر نبود کنار او بشیند.
یادم هست همان روز " ژانت " دوست صمیمی خواهر من
که دختر بسیار زیبایی بود مقابل " جولیا " ایستاد و از او
پرسید: آیا میدانی زشت ترین دختر این کلاس هستی؟!
همه از این جمله " ژانت " خنده شان گرفت. حتیبعضی از پسر های کلاس در تصدیق حرف " ژانت " سر تکان دادند و " ویلیام " که همیشه
خودش را برای ژانت لوس میکرد ، اضافه کرد: حتی بین پسر ها هم!! اما " جولیا " با نگاهی مملو
از مهربانی و عشق در جواب " ژانت " جمله ای گفت: که باعث شد همان روز اول تمام دختران
کلاس احترام " جولیا " را بیشتر از " ژانت " حفظ کنند!! او در جواب گفت: اما " ژانت " تو بسیار زیبا
و جذاب هستی. در همان هفته اول " جولیا " محبوب ترین و خواستنی ترین عضو کلاس شد.
و کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه میخواستند " جولیا " با آنها هم گروه باشد.
او برای هر کس اسم مناسبی انتخاب کرده بود.
به یکی میگفت: چشم عسلی و به دیگری ، لقب ابرو کمانی داده بود.
حتی به آقای " ساندرز " معلم کلاس لقب خوش اخلاق ترین و باهوش ترین معلم دنیا را داده بود.
ویژگی برجسته " جولیا " در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود ، که واقعا به حرف هایش ایمان
داشت و دقیقا به جنبه های مثبت شخصیت هر فرد اشاره میکرد.
مثلا به من میگفت: بزرگترین نویسنده دنیا و به " سیلویا " خواهرم میگفت: بزرگترین آشپز دنیا!!
و حق هم داشت. آشپزی " سیلویا " حرف نداشت و من تعجب کرده بودم که چگونه " جولیا " در
همان هفته اول متوجه این موضوع شده بود.
سال ها بعد " جولیا " به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شد و من بعد از ده سال وقتی با
او برخورد کردم بی توجه به قیافه و صورت ظاهریش احساس کردم ، شدیدا به او علاقه مندم.
" جولیا " فقط با تعریف ساده از خصوصیات مثبت افراد در دل آنها جای باز میکرد. سالِ پیش وقتی
که برای خواستگاری او رفتم دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش خواندم و او با همان سادگی
و وقار همیشگی اش گفت: "برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب باشد"
و من بلافاصله و بدون هیچ تردیدی در همان اتاق شهرداری از او خواستگاری کردم.
در حال حاضر من از " جولیا " یک دختر سه ساله به نام " آنجلا " دارم. " آنجلا " بسیار زیباست.
و همه از زیبایی صورت او در حیرتند ؛ روزی مادرم از " جولیا " راز زیبایی " آنجلا " را پرسید:
و " جولیا " در جوابش گفت: من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی های خانواده را به ما بخشید... .