ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تاجر میمون
روزی روزگاری در روستایی
در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول
خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و
شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی
با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد اینبار
پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستاییها
فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان
دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و...
در نتیجه تعداد میمون ها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.این بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خردید هر میمون 60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد.
در غیاب تاجر،شاگرد به روستایی ها گفت:"این همه میمون را در قفس ببینید!من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 60 دلار بفروشید."روستایی ها که وسوسه شده بودند پول هایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمون ها را خریدند...البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون.