داستان کوتاه شکلات تلخ
چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد
در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین , ببین منم مامانمو گم کردم , ولی گریه نمی کنم که , الان باهم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم , خب ؟
این را که گفتم , دلم گرفت , دلم عجیب گرفت
آدم یاد گم کرده های خودش که می افتد , عجیب دلش می گیرد
یاد دانه دانه گم کرده های خودم افتادم
برای ادامه داستان به ادامه مطلب مراجع کنید
پدر بزرگ , مادربزرگ, پدر , مادر , برادر , خواهر , عمو , کودکی هایم , همکلاسی های تمام سال های پشت میز نشستنم , غرورم , امیدم , عشقم , زندگی ام - من اونقدر گم کرده داااارم , اونقدر زیاااد , ولی گریه نمی کنم که , ببین چشمامو ...دروغ می گفتم , دلم اندازه تمام وقت هایی که دلم می خواست گریه کنم , گریه می خواستحسودی می کردم به دخترک - تو هم ... تو هم .. مام .. مام .. مامانتو .. گم کردی ؟آرام تر شد قطره های اشکش کوچکتر شد احساس مشترک , نزدیک ترمان کرددست کوچکش را آرام گرفتم توی دستانمگرمای دستش , سردی دستانم را نوازش کرد احساس مشترک , یک حس خوب که بین من و او یک پل زده بود , تلخی گم کرده هامان را برای لحظه ای از ذهنمان زدود- آره گلم , آره قشنگم , منم هم مامانمو , هم یک عالمه چیز و کس دیگه رو با هم گم کردم , ولی گریه نمی کنم که ...هق هق اش ایستاد , سرش را تکان داد , با دستم , اشک های روی گونه اش را آهسته پاک کردمپوست صورتش آنقدر لطیف و نازک بود که یک لحظه از ترس اینکه مبادا صورتش بخراشد , دستم را کشیدم کنار- گریه نکن دیگه , خب ؟- خب ... زیبا بود , چشمانش درشت و سیاهبا لبانی عنابی و قلوه ای لطیف بود , لطیف و نو , مثل تولد , مثل گلبرگ های گل ارکیدهگیسوان آشفته و مشکی اش , بلند و مجعد , - اسمت چیه دخترکم ؟- سارا - به به , چه اسم قشنگی , چه دختر نازی او بغضش را شکسته بود و گریه اش را کرده بوداو, دستی را یافته بود برای نوازش گونه اش , و پناهی را جسته بود برای آسودنش امیدی را پیدا کرده بود برای یافتن گم کرده اش , و من , نه بغضم را شکسته بودم , که اگر می شکستم , کار هردو تامان خراب میشد و نه دستی یافته بودم و نه امیدی و نه پناهی ...باید تحمل می کردم ,حداقل تا لحظه ای که مادر این دختر پیدا می شد و بعد باز می خزیدم در پسکوچه ای تنگ و اشک های خودم را با پک های دود , می فرستادم به آسمان باید صبر می کردم- خب , کجا مامانتو گم کردی ؟با ته مانده های هق هقش گفت :- هم .. هم .. همینجا .. نگاه کردم به دور و بربه آدم ها به شلوغی و دود و صداهای درهم و سیاهی های گذران و بی تفاوتهمه چیز ترسناک بود از این پایین آدم ها , انگار نه انگار , می رفتند و می آمدند و می خندیدند و تف بر زمین می انداختند و به هم تنه می زدندبلند شدم و ایستادمحالا , خودم هم شده بودم درست , عین آدم ها دخترک دستم را محکم در دستش گرفته بود و من , محکم تر از او , دست او را - نمی دونی مامانت از کدوم طرف تر رفت ؟دوباره بغض گرفتش انگار , سرش را تکان داد که : نه منهم نمی دانستمحالا همه چیزمان عین هم شده بودنه من می دانستم گم کرده هایم کدام سرزمین رفته اند و نه سارهر دو مان انگار , همین الان , از کره ای دیگر آمده بودیم روی این سیاره گرد و شلوغ- ببین سارا , ما هردوتامون فرشته ایم , من فرشته گنده سبیلو , توهم فرشته کوچولوی خوشگل برای اولین بار از لحظه ای آشناییمان , لبخند زد یک لبخند کوچک و زیر پوستی , و چقدر معصومانه و صادقانه و ساده قدم زدیم باهم قدم زدن مشترک , همیشه برایم دوست داشتنیستآنهم با یک نفر که حس مشترک داری با او , که دیگر محشر استحتی اگر حس مشترک , گم کردن عزیز ترین چیزها باشد ,هدفمان یکی بود , من , پیدا کردن گم کرده های او و او هم پیدا کردن گم کرده های خودش , - آدرس خونه تونو نداری ؟لبش را ورچید , ابروهایش را بالا انداخت- یه نشونه ای یه چیزی ... هیچی یادت نیست ؟- چرا , جای خونه مون یه گربه سیاهه که من ازش می ترسم , با یه آقاهه که .. ام .. ام ... آدامس و شوکولات میفروشهخنده ام گرفت بلند خندیدمو بعد خنده ام را کش دادم آدم یک احساس خوب و شاد که بهش دست میدهد , باید هی کشش بدهد , هی عمیقش کندسارا با تعجب نگاهم می کرد - بلدی خونه مونو ؟دستی کشیدم به سرش- راستش نه , ولی خونه ما هم همینچیزا رو داره ... هم گربه سیاه , هم آقاهه آدامس و شوکولات فروش لبخند زد بیشتر خودش را بمن چسبانید یک لحظه احساس عجیب و گرمی توی دلم شکفتکاش این دخترک , سارا , دختر من بود ...کاش میشد من با دخترم قدم بزنیم توی شهر , فارغ از دغدغه ها و شلوغی ها , همه آدم بزرگ ها را مسخره کنیم و قهقهه بزنیمکاش میشد من و ..دستم را کشید- جونم ؟نگاهش به ویترین یک مغازه مانده بود- ازون شوکولاتا خیلی دوست دارمخندیدم - ای شیطون , ... ازینا ؟- اوهوم ...- منم از اینا دوست دارم , الان واسه هردومون می خرم , خب ؟خندید , - خب , ازون قرمزاشا ...- چشم ...هردو , فارغ از حس مشترک تلخمان , شکلات قرمز شیرینمان را می مکیدیم و می رفتیم به یک مقصد نامعلومسارا شیرین زبانی می کردانگار یخ های بی اعتمادی و فاصله را همین شکلات , آب کرده بود- تازه بابام یک ماشین گنده خوشگل داره , همش مارو میبره شمال , دریا , بازی می کنیم ...گوش می دادم به صدایش , و جان هملذتی که می چشیدم , وصف ناشدنی بودسارا هم مثل یک شوکولات شیرین , روحم را تازه کرده بودساده , صادق , پر از شادی و شور و هیجان , تازه , شیرین و دوست داشتنی - خب .. خب ... که اینطور , پس یه عالمه بازی هم بلدی ؟- آآآآآره تازشم , عروسک بازی , قایم موشک , بعدشم امم گرگم به هوا .. ما دوست شده بودیم به همین سادگی سارا یادش رفته بود , گم کرده ای دارد و من هم یادم رفته بود , گم کرده هایمچقدر شیرین است وقتی آدم کسی را پیدا می کند که با او , دردهایش ناچیز می شود و غم هایش فراموشنفس عمیق می کشیدم و لبخند عمیق تر می زدم و گاهی بیخودی بلند می خندیدم و سارا هم , بلند , و مثل من بی دلیل , می خندیدخوش بودیم با همقد هردومان انگار یکی شده بود او کمی بلند ترو من کمی کوتاهترو سایه هامان هم , همقد هم , پشت سرمان , قدم میزدند و می خندیدند- ااا. ...مااامااانم ....... مامان .. مامان جوووووووووندستم را رها کردمثل نسیممثل باددوید تا آمدم بفهمم چی شد , سارا را دیدم در آغوش مادرشسفت در آغوش هم , هر دو گریان و شاد , هردو انگار همه دنیا در آغوششان استمادر , صورتش سرخ و خیس , و سارا , اشک آلود و خندان با نیم نگاهی به منقدرت تکان خوردن نداشتم انگارحس بد و و خوبی در درونم جوشیدن گرفته بوداو گم کرده اش را یافته بود و شکلات درون دهان من انگار مزه قهوه تلخ , گرفته بودنمی دانم چرا , ولی اندازه او از پیدا کردن گم کرده اش خوشحال نبودم- ایناهاش , این آقاهه منو پیدا کرد , تازه برام شکولات و آدامس خرید , اینم مامانشو گم کرده ها ... مگه نه ؟صورت مادر سارا , روبروی من بودخیس از اشک و نگرانی , - آقا یک دنیا ممنونم ازتون , به خدا داشتم دیونه میشدم , فقط یه لحظه دستمو ول کرد , همش تقصیر خودمه , آقا من مدیون شمام- خانوم این چه حرفیه , سارا خیلی باهوشه , خودش به این طرف اومد , قدر دخترتونو بدونین , یه فرشته اسسارا خندید - تو هم فرشته ای , یه فرشته سبیلو , خودت گفتی ...هر سه خندیدیم خنده من تلخخنده سارا شیرین- به هر حال ممنونم ازتون آقا , محبتتون رو هیچوقت فراموش می کنم , سارا , تشکر کردی ازعمو ؟سارا آمد جلو , - می خوام بوست کنمخم شدملبان عنابی غنچه اش , آرام نشست روی گونه زبرمدلم نمی خواست بوسه اش تمام شودسرم همینطور خم بود که صدایش آمد- تموم شد دیگه و باز هر دو خندیدیمنگاهش کردم , توی چشمش پر بود از اعتماد و دوست داشتن- نمی خوای من باهات بیام تا تو هم مامانتو پیدا کنی ؟لبخند زدم , - نه عزیزم , خودم تنهایی پیداش می کنم , همین دور وبراست- پیداش کنیا - خب .... سارا دست مادرش را گرفت- خدافظ- آقا بازم ممنونم ازتون , خدانگهدار- خواهش می کنم , خیلی مواظب سارا باشید - چشم همینطور قدم به قدم دور شدندسارا برایم دست تکان داد سرش را برگردانده بود و لبخند می زدداد زد- خدافظ عمو سبیلوی بی سبیلانگار در راه رفتن مادرش بهش گفته بود که این آقاهه که سبیل نداشت کهخندیدم .....پیچیدم توی کوچه کوچه ای که بعدش پسکوچه بودیک لحظه یادم آمد که ای داد بیداد , آدرسشو نگرفتم کههراسان دویدم- سارا .. سار ... کسی نبود , دویدم تا انتهای جایی که دیده بودمش - سارنبود , نه او , نه مادرش , نه سایه شان....رسیدم به پسکوچهبغضم ارام و ساکت شکستحلقه های دود سیگار , اشک هایم را می برد به آسمانسارا مادرش را پیدا کرده بود و من , گم کرده ای به تمامی گم کرده هایم افزوده بودمگم کرده ای که برایم , عزیزتر شده بود از تمامی شان....پس کوچه های بی خوابی من , انتهایی نداردباید همینطور قدم بزنم در تمامیشانخو گرفته ام به با خاطرات خوش بودنگم کرده های من , هیچ نشانه ای ندارندحتی گربه سیاه و آقای آدامس فروش هم , نزدیکشان نیستمن گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده امکوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و , هیچوقت , تمام نمی شوندکوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ,خودت هم می شوی , جزو گم شده ها ....
سلام وبت عالیههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
کیف کردم به خدا
لطفأ به وبلاگ منم یه سری بزن
مئطزرتم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام واقعا مطالبت فوق العاااااااااااااااااااااااااااااااااااده س.
اگه به وبلاگم سر بزنی خوشحال میشم .
راستی من لینکت کردم، لطفا لینکم کن.
منتظرتم.....................
سلام منونم که به وبم سر زدی
خوشحال میشم بازم به وبم سر بزنی...
مطالباتم قشنگن