-
دلتنگی
جمعه 1 فروردینماه سال 1393 21:43
دلتنگی نمی دانستم دلتنگی دل نازکم میکند آنقدر که به هر بهانه ای چانه ام بلرزد و چشمانم پر نمی دانستم نبودنت کودکم میکند انقدر که ساعت ها گوشه ای بنشینم و با همه قهر کنم که چرا نیستی نمی دانی که این روزها چقدر از زندگی سیرم دلم تورو میخواد ای xatime (love.x(
-
داستان کوتاه صادقانه
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:57
داستان کوتاه صادقانه با سلام , خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد...
-
شیخی ساده، شیخی باکرامات و زنی...
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:50
نقل شده است که روزی از روزگاران قدیم مردی نزدیک شیخ معروف رفت و گفت: ای شیخ آمدهام تا از اسرار حقّ چیزی با من نمایی شیخ گفت: باز گرد تا فردا آن مرد بازگشت، شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند در حقّه کردند، سر حقّه محکم کردند دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت: ای شیخ آن چه وعده کردهی بگوی. شیخ بفرمود تا آن حقّه را بوی...
-
عروس و مادر شوهر و معجون دارو ساز
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:48
روزی از از دوران خود ما دختری که قصد ازدواج داشت، ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند. عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا ســــمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر ســــم خطرناکی به...
-
شنیدید که میگن چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی و اما متن تامل برانگیز طمع دکتر
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:48
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید. بچه ماشین بهش زد و فرار کرد بلافاصله پرستار گفت: این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید. پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم. خواهش می کنم عملش کنید من هرجور...
-
سه پرسش سقراط
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:45
هر زمان شایعه ای روشنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید: در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود، با هیجان نزد او آمد و گفت : سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟ سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن....
-
درس زندگی برای فرزندان از مردی جهان دیده
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 13:43
مردی جهاندیده چهار فرزند داشت . برای آنکه درسی از زندگی به آنها بیاموزد آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابیای فرستاد که در فاصلهای دور از خانه شان روییده بود . پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند . سپس پدر همه را فراخواند، از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند...
-
داستان کوتاه هیچکس
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 14:21
داستان کوتاه هیچکس چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو . صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد . روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت . مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد . هیچ کس اونو نمی دید . همه , همه آدمایی که می اومدن...
-
متن اهنگهای بنیامین/بیا عاشقم کن
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1392 16:49
بیا عاشقم کن : عاشقم کن ولی تو با دلم راه بیا دیوونم کن ولی یه کمی کوتاه بیا بیا کوتاه بیا ، با دلم راه بیا حالا که ماه شدی ، دیگه مثل ماه بیا همین الآن ، که من باید ، بشم عاشق ، تو رو دیدم یهو دیدم ، که دیوونم ، چه جوری شد ، نفهمیدم ! بیا عاشقم کن ، عاشقم کن بیا عاشقم کن ، عاشقم کن بیا عاشقم کن ، بیا عاشقم کن عاشقم...
-
پایان غم انگیز عشق!!
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 13:50
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباس هاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در رو هم قفل کرده. داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره هم پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در رو باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره و با هر...
-
سوال
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 14:46
سوال اول سوال دوم سوال سوم
-
داستان کوتاه دوست کیست ؟
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 15:23
داستان کوتاه دوست کیست ؟ به خیلیها میگیم “دوست”… به هرکسی که بتوونیم باهاش بیشتر از یه سلام و یه حال و احوالپرسی ساده حرف بزنیم. خیلی از این “دوست”ها، دوست نیستن. همکارن، همکلاسین،فامیل دورن،همسایه ن، یه آشنان ”دوست” اونیه که باهاش رازهای مشترک داری. اونیه که وقتی دلت گرفت اول از همه شمارهء اونو میگیری. اونیه که برای...
-
داستان کوتاه مساله !!!
جمعه 4 بهمنماه سال 1392 14:45
می گویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. وقتی زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مساله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و بیخیال این که استاد آن ها را به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آن ها فکر کرد هیچ یک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام...
-
خدا و کودک
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 17:10
خدا و کودک کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که...
-
داستان کوتاه پروانه
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 17:02
داستان کوتاه پروانه یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد. سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد. آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد. پروانه به...
-
عشق یعنی این !!
شنبه 28 دیماه سال 1392 11:02
دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی می کرد. این دختر یه دوست پسری داشت که عاشق اون بود... دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم. یه روز یکی پیدا شد که به اون دختره چشماشو بده وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره... بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو پسره با ناراحتی رفت و یه...
-
داستان کوتاه درد عاشقی
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 11:35
داستان کوتاه درد عاشقی هر نگاه بستگی به احساسی که در آن نهفته است , سنگینی خاص خودش را دار و نگاهی که گرمای عشق در آن نهفته باشد , بدون انکه احساس کنی , تنت را می سوزاند اولین بار که سنگینی یک نگاه سوزنده را احساس کرد , یک بعد از ظهر سرد زمستانی بود مثل همیشه سرش پایین بود و فشار پیچک زرد رنگ تنهایی به اندام کشیده اش...
-
هییییییس
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 00:03
هیس دلکم کمی آرام تر تنها شو بی صداتر بشکن آهسته تر سراغش را بگیر ممکن است بیدار شود وجدان نداشته اش !! .................. مشترک مورد نظر من!! خسته شدم از طعنه های آن صدای تکراری! باور کن اگر خودت بگویی که " خاموشی "...! آرام تر با خودم کنار می آیم ............... آه است خیابان به خیابان / از این همه بی...
-
ببینمت !!
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 23:29
ببینمت گونه هایت خیس است بمیرم برایت باز با این رفیق نابابت نامش چه بود؟ هان ! باران باز با "باران" قدم زدی ؟؟ هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها همدم خوبی نیست برای درد ها ای دل !!
-
داستان کوتاه حقیقتی پنهان
دوشنبه 23 دیماه سال 1392 13:18
داستان کوتاه حقیقتی پنهان در اتاقو قفل کرد پرده پنجره اتاق رو کشید نشست روی صندلی سیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ , به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد انگار...
-
عشق نمی میرد !!
شنبه 21 دیماه سال 1392 20:43
-
رهایم نخواهد کرد...
شنبه 14 دیماه سال 1392 14:38
اندوهی برای من نیست چون آن که مرا "دوست دارد" اگر هزار دلیل هم برای رفتن باشد رهایم نخواهد کرد او یک دلیل برای ماندن خواهد یافت !!
-
زیبایی ها
شنبه 14 دیماه سال 1392 13:58
زیبایی ها را چشم می بیند و مهربانی ها را دل! چشم فراموش می کند اما دل هرگز! پس بدان تا زمانی که دل زنده است فراموش نخواهی شد!!
-
عجب آدمیم من
شنبه 14 دیماه سال 1392 13:49
عجب آدمیم من !! امروز که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم : زندگی چه می گوید ؟ جواب را در اتاقم پیدا کردم سقف گفت : اهداف بلند داشته باش! پنجره گفت : دنیا را بنگر! ساعت گفت : هر ثانیه با ارزش است! آیینه گفت : قبل از هر کاری به بازتاب آن بیاندیش! تقویم گفت : به روز باش! در گفت : در راه هدف هایت سختی ها را هل بده و کنار...
-
بندگی
شنبه 14 دیماه سال 1392 13:43
بندگی به خدا گفتم::«بیا جهان رو قسمت کنیم، آسمون مال من ابراش مال تو، دریا مال من موجاش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو...» خدا خندید و گفت::«بندگی کن همه دنیا مال تو...من هم مال تو...»
-
بعضی وقتا...
شنبه 14 دیماه سال 1392 13:35
بعضی وقتا... بعضی وقتا هس که دوس داری کنارت باشه... محکم بغلت کنه... بذاره اشک بریزی و راحت شی... بعد آروم تو گوشت بگه : دیووونه من باهاتم..................... .
-
شعر کوچه
شنبه 14 دیماه سال 1392 13:20
کوچه بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...
-
چه خوب...چه بد...!!
شنبه 14 دیماه سال 1392 12:54
زندگی کن به شیوه خودت... با قوانین خودت... مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند، برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی، چه خوب...چه بد...موضوع صحبتشان خواهی شد، پس زندگی کن به شیوه خودت... چه خوب...چه بد... !!
-
نامه مادر قزنفر به قزنفر...طنز
جمعه 13 دیماه سال 1392 17:41
قضنفر جان سلام! ما اینجا حالمام خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش براید مینویسد. بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند . وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی...
-
مطالب طنز
جمعه 13 دیماه سال 1392 17:39
روش های حالگیری از دخترا!! 1-تو خیابون خیلی با احترام از یه دختر آد رس بپرسید بعد از جواب داد ن جلو چشماش از یکی دیگه بپرسید! 2-پشت چراغ قرمز راننده جلویی اگه دختر بود قبل از سبز شدن چراغ دستتون رو بزارید رو بوق! 3-تو اتوبان جلو ماشین یه دختر خانوم با سرعت 50 حرکت کنید! ********************************* جمله پر کاربرد...